همراه با شهدای مدافع حرم/ شهید جلیل خادمی
همراه با شهدای مدافع حرم/ شهید جلیل خادمی
در طی بیش از یک سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای مجموعه سلامت فارس در طول سال های دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهه های حق علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداری ها و بیمارستان های صحرایی، شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کرده اند، آشنا شدیم و این بخش با معرفی شهدای استان فارس ادامه یافت. همچنین در ادامه با شهدای مدافع سلامت دانشگاه علوم پزشکی شیراز که در روزهای بحران کرونا، با از جان گذشتگی در سنگر سلامت، برای حیات بیماران جنگیدند آشنا شدیم و 9 شهید مدافع سلامت دانشگاه را در این بخش معرفی کردیم. در ادامه با شهدای مدافع حرم آشنا می شویم که مطلب امروز بخش همراه با شهدا به شهید «جلیل خادمی»، از شهدای مدافع حرم استان فارس اختصاص دارد.
تاریخ و محل تولد: 15/3/1356 شهرستان فسا
تاریخ و محل شهادت: 24/8/1394 سامراء
شهید جلیل خادمی اولین فرزند خانواده بود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهدا و دوره راهنمایی را در زادگاهش مدرسه میثاق روستای امیر حاجیلو گذراند. برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان با خانواده به فسا آمد و بعد از آن در سال 1374 در سن 18 سالگی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. شهید خادمی همزمان با خدمت در این نهاد در سال 1376 ازدواج کرد و با فوت پدرش در سال 1382 مسوولیت سنگین خانواده را نیز بر عهده گرفت.
شهید جلیل خادمی به حضرت رقیه (س) ارادت خاصی داشت و با صدای دلنشینش یک شنبه ها را برای هیات مداحی می کرد. شهید خادمی در طی 20 سال خدمت صادقانه ماموریت های مختلفی را انجام داد تا اینکه سرانجام در سال 1393 برای آزادسازی شهر صلاح الدین و تکریت به عراق اعزام شد و در سال 1394 در آستانه اربعین حسینی (ع) و دو روز قبل از شهادت حضرت رقیه (س) در شهر سامرا در جوار مرقد ملکوتی امامین عسکریین (ع) توسط نیروهای تکفیری وهابی به فیض شهادت نائل آمد.
نامه دختر شهید جلیل خادمی به پدر شهیدش:
می گویند قرار است شهدای گمنام را به فسا بیاورند. نمی دانم چرا دلم، بهانه پدر را گرفته است. به من گفتند باید حرف دلم را در جمع همرزمان پدر و دیگر بسیجیان بگویم. از کجا بگویم؟ از شهیدان که معراج مومنان اند یا از شهید که زنده تاریخ است؟ به راستی هنوز برایم واژه شهادت هجی نشده است ... بابا جان، مادر گفته زمانی که شهید شدی، تازه جاودان شدی.
بگو ای مسافر نازنینم! بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟ تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی؛ چرا که روح بلند تو نمی توانست در این دنیای خاکی بماند. خوشا به حالت ای بابای نازنینم که به قافله حسین (ع) پیوستی و از علایق دنیا گذشتی. خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس کند ...
پدر جان زمانی که به قاب چوبی عکست نگاه می کنم و می بینم که به من نگاه می کنی برایم لذت بخش است. پدرم اگر چه زخم های سینه ات را هر شب چون کابوس می بینم، ولی با افتخار فریاد می زنم: آری من فرزند جلیل خادمی ام.
خاطرات شهید از زبان همسرش:
- برای سومین بار بود که داشتم مادر می شدم. خداوند فاطمه خانم را به ما هدیه داد تا بیشتر به زندگیم گرما ببخشد. حال مساعدی نداشتم. مرا از فسا به شیراز ارجاع دادند. در بیمارستان زینبیه بستری شدم. جلیل آقا هم بیرون بیمارستان پشت درهای بسته مانده بود. مادرم برایم تعریف می کرد؛ از وقتی که تو را در بیمارستان بستری کردند تا وقتی که از اتاق عمل بیرون آمدی چه ها که به او نگذشته است. برای ملاقات به دیدنم آمد. دستش را توی جیبش کرد و یک جعبه به من داد و گفت ارزش تو بیشتر از این چیزهاست. یک انگشتر عقیق بود. کارهایش هم برایم غیر منتظره بود. دقیقا مثل روز سالگرد ازدواجمان که با یک جعبه شیرینی وارد خانه شد و سالگرد ازدواجمان را تبریک گفت .پس از تولد فرزند سومم فاطمه، جلیل تمام کارهای او را خودش انجام می داد. می گفت من که اغلب ماموریت بودم و نتوانستم کمکت کنم. الان که می توانم می خواهم جبران کنم؛ اما افسوس که سایه پدر چهارماه بیشتر بر سر فاطمه نبود. فاطمه خانم دقیقا سه ماه و دوازده روزش بود که جلیل شهید شد.
- اخبار داشت یک دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمی شوی که مدافع حرم شوم؟ باشد نمی روم؛ ولی جواب حضرت زینب (س) و رقیه (س) را خودت بده! من جلیل را عمیقا دوست داشتم و در باورم نمی گنجید که بخواهم او را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی، راه برگشتی برای من نگذاشتی …) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم، جلیل را به حضرت زینب (س) سپردم.
وصیت نامه شهید:
سپاس تو را که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم.
خدایا از تو میخواهم که مرا یاری کنی تا درراه تو قدم بردارم همانطور که خداوند میفرماید هر کس در امور بر خداوند توکل نماید او برایش کافی است و حال اگر بندهای گام درراه جهاد با کفار گذاشت هرگونه سرنوشتی که پروردگارش برای او تعیین نماید تفاوتی ندارد.
... ما میرویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد. انشالله که خداوند قبول نماید.